چاه مکن بهر کسی!
صبح زود بعد از آماده کردن صبحانه کمر همت بسته و شروع به تمیزکاری منزل کرد ،خریدهای لازم را انجام داد،غذا را آماده کرد و زیباترین لباسش را در حالی میپوشد که منتظر رسیدن همسرش به منزل بود ..تلفن زنگ میزند :من امروز دیر میام!!
دستانش میلرزد!سرد میشود از این بی محبتی!چند ماه است ازدواج کرده اند !تصمیم میگیرد ناهارش را در شرکت با همسرش میل کند..آماده میشود و میرود...پشت در شرکت صدای قهقه های منشی شرکت او را از جلوتر رفتن منصرف میکند سعی میکند مسلط باشد..هر روز بی محبتی و صبر !!روزها میگذرد و به گذشته ها فکر میکند!یادش می آید روز اول آشناییشان را...
وضع مالی مناسبی نداشت!اما رویا پرداز خوبی در زندگی بود و اعتقاد داشت همیشه به رویاهایش میرسد.همه چیز از مراجعات مکرر او به اتاق استاد شروع شد!!سوالهای کلیشه ای و بی مفهوم او از استاد..نگاههای پرمعنی استاد به او...هر روز برای استاد ناهار درست میکرد!رفتارش با استاد همه را مات و مبهوت کرده بود!چه دلیلی داشت یک دانشجو اینقدر به استادش محبت کند!فقط هزینه ی چند جلسه ی اول کلاسهای خصوصی را پرداخت کرد!تماسهای تلفنی زیاد به هر بهانه ای...دیدار هایی به دور از چشم خانواده ..هفته ی قبل از ازدواجش را به خاطر آورد:در همان شرکت کذایی همسر استاد اولین و اخرین بار در حالی او را دید که غذا در دهان شوهرش میگذاشت!